میبینم که شب ها در گذرند و تو آرام و عاشقانه میگذری از حریم پاک و دخترانه ی دلم...
قدم هایت گرچه بلندند،آرامند و پر صلابت! آرامند و محکم...آرامند و آگاهانه!
تو را میکشم،مثل منظره ای سبز و پر از آرامش،مثل صدای گنجشکان و آب...
تو را حس میکنم مثل نم نم زیبا و پر لطافت باران بهاری،مثل نسیمی خنک و دلنشین در گرما و آفتاب سوزان تابستان...
تو را میشنوم،مثل صدای باد ملایم،خش خش برگها و سوختن چوب ها در آتش کم جان شومینه در پاییزی عاشقانه...
شرم روی گونه هایم زیر نگاهت آب میشود،مثل آب شدن برف نشسته بر تن شاخه های رنجور در اولین طلوع خورشید بعد یک شب زمستانی...
تو مثل روزی و مثل شب ها...!
تو چهار فصل من شده ای،هر روز که در عشق تو میگذرد گویی سالی در گذر است! حس میکنم هر روز نم نم باران بهاری چشمانم،نسیم خنک بین تابستان قلب عاشقم،صداهای پاییز عاشقانه و شرم آب شده ی زمستانی گونه هایم را...
تو...چهار فصل منی،کنار تو بودن حسی ست به خوبی تمام حس های خوب چهار فصل سال...