چهار فصل من

میبینم که شب ها در گذرند و تو آرام و عاشقانه میگذری از حریم پاک و دخترانه ی دلم...
قدم هایت گرچه بلندند،آرامند و پر صلابت! آرامند و محکم...آرامند و آگاهانه!
تو را میکشم،مثل منظره ای سبز و پر از آرامش،مثل صدای گنجشکان و آب...
تو را حس میکنم مثل نم نم زیبا و پر لطافت باران بهاری،مثل نسیمی خنک و دلنشین در گرما و آفتاب سوزان تابستان...
تو را میشنوم،مثل صدای باد ملایم،خش خش برگها و سوختن چوب ها در آتش کم جان شومینه در پاییزی عاشقانه...
شرم روی گونه هایم زیر نگاهت آب میشود،مثل آب شدن برف نشسته بر تن شاخه های رنجور در اولین طلوع خورشید بعد یک شب زمستانی...
تو مثل روزی و مثل شب ها...!
تو چهار فصل من شده ای،هر روز که در عشق تو میگذرد گویی سالی در گذر است! حس میکنم هر روز نم نم باران بهاری چشمانم،نسیم خنک بین تابستان قلب عاشقم،صداهای پاییز عاشقانه و شرم آب شده ی زمستانی گونه هایم را...
تو...چهار فصل منی،کنار تو بودن حسی ست به خوبی تمام حس های خوب چهار فصل سال...

۴ نظر

نوشته ی یک دختر عاشق...

از چشمان تو که میگذرم انگار چیزی چنگ بر گلویم می اندازد...

انگار زندانی زنجیر شده ی چشمانم طاقتش تمام میشود و زنجیر ها را به قصد رهایی میکشد،میکشد و تا پنجره ی این زندان تیره میرسد...

از میله های مژگانم بیرون را که میبیند میگذرد از آزادی اش...گویی سیاهی زندانش کمتر از دنیای آزاد آن بیرون است. باز مینشیند لب پنجره چشمم و خودش را آویزان میله های نرم و بلند میکند و غم در دلش موج میزند!

سیاهی چشمان تو را که میبیند این زندانی،عجیب میترسد...شب چشمانت گویی اسیر مرا هوایی میکند و دلتنگ...

کارمان به کجا رسیده است که دلداری میدهد زندانی،زندان بانش را...!

از چشمان تو که میگذرم انگار من زندانیم و این قطره ها زندان بان...چه راحت برهم میزنی قانون مرا..چه راحت میشکنی حصار دلتنگی را و چه خوش حالند این قطره ها از سرسره بازی روی گونه های تب دار من!

تب عشق تو مرا بیمار کرد...

دکتر میزان تب مرا نه!

نبضم را که بگیری،

عشق در رگهایم میجوشد...

۵ نظر

خلسه ای که روح مرا بلعیده...

از رویاها سهمی نداره

دلش مث دل شهر بی قراره
گم میشه توی جمعیت اخه
 هممون شدیم مث هم اره
چه فرقی میکنه؟
هر چی که شده
فرقی نمیکنه....

اره،چه فرقی داره؟ دلت بشکنه،بمیره،چه فرقی داره؟ این شهر بوی سوختگی میدهد،بوی اعتماد ها و باورهایی که ویرانه شدن...بوی دریاهایی که مرداب شدند

یه سری حرفا رو نمیشه به بقیه زد
یه سری زخمائن که نمیشه بخیه زد
یه جمعایین که نباید شبیهشون شد
یه سری وقتا هم خوبه باشی غریبه تر
شبیه من که رویاهام رنگین کمونه
ولی دنیای ما رنگی نبوده
بجز صورتی که سرخ شد و سبزی که زرد
آبی که رفت از چشم من که کبوده
الان،خوشحالم حالم بد و متفاوت
دلم فقط میخواست غمو کنه چالش
اگه این دنیا بذاره اره
اونم شده مث ورق مچاله

چه اهمیتی داره که رویای من چیه؟ دنیا سیاهه...حرفا و زخما رو تو دلت نگه دار،این کاغذ مچاله جایی برای شادیاتم نداره چه برسه به...رنگا هم درد دارن،مث رنگ خون...غریبه شو...اینجا آشناها عذاب بیشتری میکشن! خوبه،یه حال بد و متفاوت...تفاوت همیشه خوبه حتی اگه..

پوست میکنه عشق،ببین نفرت چیه
چرا گریت نمیگیره دیگه؟

عشق حتی قبل اومدنش زجرت میده،میاد و زجرت میده،میره و زجرت میده...اون نفرت چیه؟ ینی از عشق بدتره؟
و ته همه چیز : زندگی در گذر است....

۳ نظر

آدم آهنی آلوده

شنبه، یکم خرداد ماه سال هزار و سیصد و نود و چهار.

اول ماه،اول هفته...روزی برای آغاز،روزی برای شروع عقب افتاده ها و رفع بهانه های بی معنی.

آهنگ آلوده رستاک همگام با من شده.قدم بر میدارم. محکم...با هدف...با صلابت...قوی!

مبادا عشق تو ضعیفم کنه،مبادا زمین گیرم کنه...

مبادا این اشکا کورم کنه که مسیرو نبینم و راهو اشتباه برم...

تو تو اوج ایستادی، برای رسیدن بهت باید سری به اوج بزنم..نه؟

تبریک بگید...یک آدم دیگر،ربات شد...یک آدم دیگر،آهنی شد...

آهن عزیز،خوش آمدی به روح آدمی...!

کدوم گوری هستی،به دادم برس

تو آغوش کی بال و پر میزنی

به چشمای کی زل زدی بیشرف

بزن زندگیمو تبر میزنی

شب ضجه های من عاشقه

لبات رو کدوم لب تداعی شده؟

تنت خو گرفته به دستای کی 

که آلوده این جدایی شده

به دادم برس عمق این نیمه شب

قد اتفاق تو کوتاه نیس

به دادم برس از جنون تا زمین

دو تا پنجره بیشتر راه نیست...

۶ نظر
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان