زندگی به چه دردی میخوره وقتی هیچکس نیست که دقیقه ای کنارش بشینی و حوصلت در رفتت برگرده سر جاش؟
#زندگی_مسخره_است_و_کسل_کننده!
زندگی به چه دردی میخوره وقتی هیچکس نیست که دقیقه ای کنارش بشینی و حوصلت در رفتت برگرده سر جاش؟
#زندگی_مسخره_است_و_کسل_کننده!
گاهی من هم بدجنس میشوم! مثلا خوشم می آید مدرسه ای که او تویش بوده خراب شود! شاید دیگر او آنجا نرود و بهش ربطی نداشته باشد ولی لااقل دیگر انجا مثل او ها رو تحویل جامعه نمیدهد...
مثلا دلم میخواهد با مخ زمین بخورد...بلکه خوبی های متظاهرانه اش بریزد و همه ببینند چقدر متفاوت از ظاهر خوبش است...
مثلا از باختنش شاد میشوم و از پیروزی های توام با خودنمایی های بی اندازه اش متنفرم...
مثلا دلم میخواهد شخصیت زشت و مزخرفش پیش اویی که اینطور ناعادلانه به عرش میبردش رو شود...
مثلا عمق بدجنسی و بی ادبی اش پیش اویی که...
اه! کاش میشد که من داد میزدم و میگقتم چقدر از تو متنفرم،و چقدر از تظاهرهایت بیزارم و تو چقدر زیر آن پوسته ی خوب و ممتاز و مظلومت آدم بیخودی هستی...
میدانی؟ اگر او هم مثل تو باشد از عشقش بمیرم هم برایم مهم نیست،هرگز دیگر سمتش نگاه هم نمیکنم.
هر بار که پدیده ی زیبایی که بدبختانه اسم تو هم هست در یادم می آید،حس میکنم تمام زیبایی هایش و حس های خوبش دود میشوند و فقط نفرت در وجودم غلغل میزند...من هرگز از کسی متنفر نشدم حتی وقتی خار در چشمم و خنجر در تمام اعظای بدنم فرو کردند!اما از تو متنفرم...تویی که حقت نیست...تویی که خودت نیستی! فقط تظاهری و تظاهر و تظاهر...
آدم نیمرو باشد اما مثل تو دو رو و متظاهر نباشد...
گور بابای رفاقت بعضیا...عشق بعضیا...منطق و درک بعضیا...گور بابای خاطرات بعضیا...
ببین رفیق،مسابقه کی بدبخت تره نیست اینجا! اشتباه اومدی...
هنر اینه که تو درد و مشکل شنا کنی اما باز لبخند بزنی و بخندی!
گفته بودم که من زود میگذرم اما هرگز یادم نمیره!
گاهی میگذرم از تقصیرات بعضیا و گاهی... گاهی میگذرم از خود بعضیا...
دوستی ای که من براش هزار جور تلاش کردمو تو له کردی و هرگز توش راضی نشدی! آدمای حق به جانب هرگز به جایی نمیرسن چون انقدر خودشونو میبینن و فکر میکنم خودشون درستن و بقیه غلط، همه رو دور میکنن! و ناراحت...
متاسفم رفیق...گندیه که خودت زدی و من قصد پاک کردنشو ندارم...
بعضی کلاسا رو دوس داری اما....
هم نا امیدت میکنه هم خسته هم نا امید و هم امیدوار...
ناامید که چرا بلد نبودی؟ امیدوار که یاد گرفتی!
دلم معجزه میخواد :))
بازم اینبار من بازنده ام اما از نو شروع میکنم باز دوباره
منم نمیخوام مثل کسی باشم که با اولین اشتباه کم میاره
پرنده ها هم واسه یاد گرفتن پرواز
بارها زمین میخورن ولی بلند میشن باز
من نمیبازم ادامه میدم بازم چون تنها فکری که دارم هدفه
همه راهارو میرم تا حقمو بگیرم از نو شروع میکنم باز هر دفعه
من نمیبازم ادامه میدم بازم چون تنها فکری که دارم هدفه
همه راهارو میرم تا حقمو بگیرم از نو شروع میکنم باز هر دفعه
♫♫♫♫♫♫♫♫
یه راه خیلی طولانی رو اومدی از نفس نفس زدنهات معلومه
ناراحت نباش گاهی آخرین نفر میشی اما بهترینت همونه
من نمیبازم ادامه میدم بازم چون تنها فکری که دارم هدفه
همه راهارو میرم تا حقمو بگیرم از نو شروع میکنم باز هر دفعه
من نمیبازم ادامه میدم بازم چون تنها فکری که دارم هدفه
همه راهارو میرم تا حقمو بگیرم از نو شروع میکنم باز هر دفعه
من هنوز به این راهم ادامه میدم من هر روز دنبال اشتباه جدیدم
هنوز ادامه میدم...ادامه میدم...ادامه میدم...ادامه میدم...
همینطور که تا کمر در کتاب فیزیک غوطه ور شده بودم و با تست های سقوط آزاد سر و کله میزدم و سنگ جان بالا و پایین میپرید و خودش را روی کتاب ها قل میداد و حواسم را پرت خودش میکرد،پرنده ای چه چه زدنش گرفته بود سگ همسایه به چیز نا مشخصی پارس میکرد.
سنگ جان را روی پایه چراغ مطالعه گذاشتم : آرام بگیر دیگر! شرایط حساس شده! قدمی تا مرگ این تست مانده،بگذار این عملیات قتل را تمام کنم. بعدش میبرت توی باغچه هرچقدر میخوای قل بخور :/
سنگ جان رویش را آنطرفی کرد و با لب و لوچه آویزان خودش را تکان تکان داد و صداهای گوش خراشی درست کرد :(
با حرص گوشی ای گرامی را برداشتم و هنسفری ها را توی گوش هایم چپاندم و آخرین اهنگی که دیشب گوش میدادم را پخش کردم.
صدا ضعیف بود خیلی و فکر کردم دیشب که صدا بلند بود! دکمه را فشار دادم.صدا بلند شد اما با کیفیت افتضاح. عصبانیت یقه ام را گرفت و دکمه را تا آخر فشار داد!
باز هم کم بود و گنگ :(
از بالای عینک سنگ جان که از شدت خنده قل میخورد و خودش را به دسته چراغ میکوبید را دیدم. حرصی نگاهش کردم: هااااا؟ همینم مانده تو یک سوم وجبی به من بخندییییی :|
قل قل خورد و خودش را روی پایم انداخت و انتهای آزاد هنسفری را گرفت و روی میز پرید :|
شاید باورتان نشود اما...هنسفری وصل نشده بود و بنده خودم را هلاک کرده بودم :/
اول شک زده و متعجب نگاه کردم و بعد از خنده پخش دیوار شدم و کله ام از فرط خنده روی کتاب ویبره میرفت :))
انقدر خندیدیم که مادر جان صدایشان در آمد.
بعد هم بنده هنسفری ها را در آوردم آهنگ را کم نمونده که و با سنگ جان به ادامه ی حل سقوط آزاد پرداختیم.
سنگ جان کلی هم کمک کردن تا مسائل را به صورت تجربی حل کنم.(فکرش را بکنید؟ حل تجربی مسائل فیزیک :)) )
نکته اخلاقی: به اتصال هنسفری دقت کنید
نکته اخلاقی2: سقوط آزاد خر عسد :))
آنطور ناگهانی که طوفان شد و صدای جیغ و داد پنجره ها سکوت اتاق را شکست،ترسیدم اما به روی خودم نیاوردم و سرم را باز توی کتاب کردم تا نکند زمان از دستم در برود و فرصت جبرانی پیدا نکنم!
هنوز خیلی نگذشته بود که صدای جیغ پنجره ی دیگری با صدای هو هوی باد و هوار های درختان بی حوصله بلند شد و سرم به سمت پنجره چرخید.
نگاهم به درختان غرغرو بود که یکهو چیزی رو پاهایم قرار گرفت. نگاهش که کردم دیدم سنگ جانم قل قل خورده و از گوشه ی میز خودش را روی پاهایم پرت کرده.
نوازشش کردم : چیزی شده سنگ جانم؟ از گلهای قرمز شلوارم خوشت آمده؟
هرچند سنگ جانم بین بغض و خنده از حرف احمقانه ام مانده بود اما انگار بغض کودکانه اش سنگینتر از خنده ی حرف من بود.
با صدای بادی که پنجره را لرزاند بیشتر به من چسبید و من به ترس از طوفانش لبخند زدم.
-چیزی نیست سنگ جانم. باد میاید و میرود. ترس ندارد که.
لمس سطح زبرش دلم را مالش داد. توی دستم گرفتمش و روی کتاب گذاشتمش.هنوز با لب و لوچه ی آویزان نگاهم میکرد.از قفسه لیلی و مجنون برداشتم و بلند بلند برایش خواندم و خواندم و خواندم. خوابش برد و طوفان تمام شد. دل من هم از طوفان یک بعد از ظهر دلگیره جمعه کمتر گرفت. انگار ترس سنگ جان از طوفان بیرون نه،از طوفان شدید توی دل من بود...
راستی...سنگ ها وقتی خوابند خیلی معصومند!
(هنوز ایده هام خامن. کمی صبر! کم کم بهتر میشه)
آسمان،رودخانه،سنگ های پر آرامش و من...
مدلی که این چند روز اخیر گذشت...کاش میشد تنها کنار رودخونه نشست،سنگای پر آرامشو توی مشت گرفت،به آسمان نگاه کرد و حس آرامش گمشده باز به خون جاری توی رگهات برگرده...
قرار بود یه چیزاییو یادم بره ولی انگار چیزای دیگه ای یادم اومد.
دنیا همونقدری که کثیفه،زیباست! کافیه ما جور دیگه نگاه کنیم.
آدما وقتی دلگیر و ناراحت و نا امیدن دلشون حرف نمیخواد،دلشون یه آغوش گرم و مهربون،یه نگاه پر اطمینان و یه حضور پر محبت میخواد و یه استکان چای و شاید آهنگ و شایدتر گریه ای بی حرف...
آدمای دلگیر نصیحت و فاز مثبت نه،اونا فقط کمی حس عشق و آرامش میخوان! فقط همین...