زندگی مسخره

زندگی به چه دردی میخوره وقتی هیچکس نیست که دقیقه ای کنارش بشینی و حوصلت در رفتت برگرده سر جاش؟

#زندگی_مسخره_است_و_کسل_کننده!

۸ نظر

اندر احوالاتی که بوی سوختگی میدهند!

اونایی که دایان گوش،میدن شاید حس کرده باشن خش و گرفتگی صداش،و مدل بیان کلماتش یه نوع احساس شاخ بودن و خفن بودن،بالا و اوج بودن به آدم میشه! مدلی خود شاخ و خفن پنداری!
شاید با کلمه شاخ مشکل داشته باشیم ولی خب اصطلاحه و الان حال ندارم اصطلاحشو مدل دیگه ای به کار ببرم!
"حال من خوب نیست" دایان همیشه حال عجیبی بهم میده،همون خفن بودنه!
این روزا عجیب شبیه روزای قبل شدم،همون شاخ خودمون... :))
سیستم دخترونه رو کنار گذاشتم. لازم داشتم یکم قویتر از قبل باشم. یکم احساسات لطیف و فوق العاده قشنگ دخترونه رو کنار بذارم. لازم داشتم گریه نکنم و کمی روحیه سفت قبلم برگرده. لازمه کمی از منطق مردونه استفاده کنم.
میدونم دخترا عالین اما...واقعا حس توضیحشو ندارم!!!

ببخشید که به وبا سر نمیزنم یا میخونم و نظر نمیدم! واقعا این روزا نظری توی ذهنم نمیاد انقدر که ذهنم شلخته شده. ولی در اسرع وقت حتما..
تنفر حس سازنده ایه، نفرت از چیزهایی،کسایی و رفتار هایی باعث میشه قوی بشی تا بخوای انتقام خیلی چیزا رو از خیلیا و حقتو از کسایی و از زندگیت بگیری!
من از جنگ متنفرم اما باید واسه شادیام،خنده هام و خوشبختی خودم و خانوادم بجنگم...
من خنده هامونو پس میگیرم. باید برگرده روزایی که به یادشون شبای زیادی گریه کردم.
من انتقام تمام اشکای ریخته شده مادرم،تمام غم توی چشمای پدرم و تمام سکوت های برادرمو میگیرم.
دل سوخته ی یه دختر،جیگر تیکه شده ی به خواهر میتونه دنیا رو زیر و  رو کنه!
خدا نیارورد روزی را که دختری مرد شود و به جان دنیا بیافتد تا حق خای ناحق خورده اش را از حلقوم دنیا بیرون بکشد
۳ نظر

آدم نیمرو باشد اما دو رو نباشد...

گاهی من هم بدجنس میشوم! مثلا خوشم می آید مدرسه ای که او تویش بوده خراب شود! شاید دیگر او آنجا نرود و بهش ربطی نداشته باشد ولی لااقل دیگر انجا مثل او ها رو تحویل جامعه نمیدهد...

مثلا دلم میخواهد با مخ زمین بخورد...بلکه خوبی های متظاهرانه اش بریزد و همه ببینند چقدر متفاوت از ظاهر خوبش است...

مثلا از باختنش شاد میشوم و از پیروزی های توام با خودنمایی های بی اندازه اش متنفرم...

مثلا دلم میخواهد شخصیت زشت و مزخرفش پیش اویی که اینطور ناعادلانه به عرش میبردش رو شود...

مثلا عمق بدجنسی و بی ادبی اش پیش اویی که...

اه! کاش میشد که من داد میزدم و میگقتم چقدر از تو متنفرم،و چقدر از تظاهرهایت بیزارم و تو چقدر زیر آن پوسته ی خوب و ممتاز و مظلومت آدم بیخودی هستی...

میدانی؟ اگر او هم مثل تو باشد از عشقش بمیرم هم برایم مهم نیست،هرگز دیگر سمتش نگاه هم نمیکنم.

هر بار که پدیده ی زیبایی که بدبختانه اسم تو هم هست در یادم می آید،حس میکنم تمام زیبایی هایش و حس های خوبش دود میشوند و فقط نفرت در وجودم غلغل میزند...من هرگز از کسی متنفر نشدم حتی وقتی خار در چشمم و خنجر در تمام اعظای بدنم فرو کردند!اما از تو متنفرم...تویی که حقت نیست...تویی که خودت نیستی! فقط تظاهری و تظاهر و تظاهر...

آدم نیمرو باشد اما مثل تو دو رو و متظاهر نباشد...

۵ نظر

گور بابای...

گور بابای رفاقت بعضیا...عشق بعضیا...منطق و درک بعضیا...گور بابای خاطرات بعضیا...

ببین رفیق،مسابقه کی بدبخت تره نیست اینجا! اشتباه اومدی...

هنر اینه که تو درد و مشکل شنا کنی اما باز لبخند بزنی و بخندی!

گفته بودم که من زود میگذرم اما هرگز یادم نمیره!

گاهی میگذرم از تقصیرات بعضیا و گاهی... گاهی میگذرم از خود بعضیا...

دوستی ای که من براش هزار جور تلاش کردمو تو له کردی و هرگز توش راضی نشدی! آدمای حق به جانب هرگز به جایی نمیرسن چون انقدر خودشونو میبینن و فکر میکنم خودشون درستن و بقیه غلط، همه رو دور میکنن! و ناراحت...

متاسفم رفیق...گندیه که خودت زدی و من قصد پاک کردنشو ندارم...

۴ نظر

کلاااااااس :) :(

بعضی کلاسا رو دوس داری اما....

هم نا امیدت میکنه هم خسته هم نا امید و هم امیدوار...

ناامید که چرا بلد نبودی؟ امیدوار که یاد گرفتی!

دلم معجزه میخواد :))

۳ نظر

زوتوپیا، اشکامو پاک میکنم و بلند میشم باز :)

بازم اینبار من بازنده ام اما از نو شروع میکنم باز دوباره
منم نمیخوام مثل کسی باشم که با اولین اشتباه کم میاره
پرنده ها هم واسه یاد گرفتن پرواز
بارها زمین میخورن ولی بلند میشن باز
من نمیبازم ادامه میدم بازم چون تنها فکری که دارم هدفه
همه راهارو میرم تا حقمو بگیرم از نو شروع میکنم باز هر دفعه
من نمیبازم ادامه میدم بازم چون تنها فکری که دارم هدفه
همه راهارو میرم تا حقمو بگیرم از نو شروع میکنم باز هر دفعه

♫♫♫♫♫♫♫♫

یه راه خیلی طولانی رو اومدی از نفس نفس زدنهات معلومه
ناراحت نباش گاهی آخرین نفر میشی اما بهترینت همونه
من نمیبازم ادامه میدم بازم چون تنها فکری که دارم هدفه
همه راهارو میرم تا حقمو بگیرم از نو شروع میکنم باز هر دفعه
من نمیبازم ادامه میدم بازم چون تنها فکری که دارم هدفه
همه راهارو میرم تا حقمو بگیرم از نو شروع میکنم باز هر دفعه

من هنوز به این راهم ادامه میدم من هر روز دنبال اشتباه جدیدم

هنوز ادامه میدم...ادامه میدم...ادامه میدم...ادامه میدم...


لینک آهنگ زوتوپیا از ملانی 

۷ نظر

من و سنگ جان و هنسفری و سقوط آزاد میخندیم :))

همینطور که تا کمر در کتاب فیزیک غوطه ور شده بودم و با تست های سقوط آزاد سر و کله میزدم و سنگ جان بالا و پایین میپرید و خودش را روی کتاب ها قل میداد و حواسم را پرت خودش میکرد،پرنده ای چه چه زدنش گرفته بود سگ همسایه به چیز نا مشخصی پارس میکرد.

سنگ جان را روی پایه چراغ مطالعه گذاشتم : آرام بگیر دیگر! شرایط حساس شده! قدمی تا مرگ این تست مانده،بگذار این عملیات قتل را تمام کنم. بعدش میبرت توی باغچه هرچقدر میخوای قل بخور :/

سنگ جان رویش را آنطرفی کرد و با لب و لوچه آویزان خودش را تکان تکان داد و صداهای گوش خراشی درست کرد :(

با حرص گوشی ای گرامی را برداشتم و هنسفری ها را توی گوش هایم چپاندم و آخرین اهنگی که دیشب گوش میدادم را پخش کردم. 

صدا ضعیف بود خیلی و فکر کردم دیشب که صدا بلند بود! دکمه را فشار دادم.صدا بلند شد اما با کیفیت افتضاح. عصبانیت یقه ام را گرفت و دکمه را تا آخر فشار داد! 

باز هم کم بود و گنگ :(

از بالای عینک سنگ جان که از شدت خنده قل میخورد و خودش را به دسته چراغ میکوبید را دیدم. حرصی نگاهش کردم: هااااا؟ همینم مانده تو یک سوم وجبی به من بخندییییی :|

قل قل خورد و خودش را روی پایم انداخت و انتهای آزاد هنسفری را گرفت و روی میز پرید :|

شاید باورتان نشود اما...هنسفری وصل نشده بود و بنده خودم را هلاک کرده بودم :/

اول شک زده و متعجب نگاه کردم و بعد از خنده پخش دیوار شدم و کله ام از فرط خنده روی کتاب ویبره میرفت :))

انقدر خندیدیم که مادر جان صدایشان در آمد.

بعد هم بنده هنسفری ها را در آوردم  آهنگ را کم نمونده که و با سنگ جان به ادامه ی حل سقوط آزاد پرداختیم.

سنگ جان کلی هم کمک کردن تا مسائل را به صورت تجربی حل کنم.(فکرش را بکنید؟ حل تجربی مسائل فیزیک :))   )

نکته اخلاقی: به اتصال هنسفری دقت کنید

نکته اخلاقی2: سقوط آزاد خر عسد :))

۲ نظر

سنگ جان و طوفان :) +عکس

آنطور ناگهانی که طوفان شد و صدای جیغ و داد پنجره ها سکوت اتاق را شکست،ترسیدم اما به روی خودم نیاوردم و سرم را باز توی کتاب کردم تا نکند زمان از دستم در برود و فرصت جبرانی پیدا نکنم!

هنوز خیلی نگذشته بود که صدای جیغ پنجره ی دیگری با صدای هو هوی باد و هوار های درختان بی حوصله بلند شد و سرم به سمت پنجره چرخید.

نگاهم به درختان غرغرو بود که یکهو چیزی رو پاهایم قرار گرفت. نگاهش که کردم دیدم سنگ جانم قل قل خورده و از گوشه ی میز خودش را روی پاهایم پرت کرده.

نوازشش کردم : چیزی شده سنگ جانم؟ از گلهای قرمز شلوارم خوشت آمده؟

هرچند سنگ جانم بین بغض و خنده از حرف احمقانه ام مانده بود اما انگار بغض کودکانه اش سنگینتر از خنده ی حرف من بود.

با صدای بادی که پنجره را لرزاند بیشتر به من چسبید و من به ترس از طوفانش لبخند زدم.

-چیزی نیست سنگ جانم. باد میاید و میرود. ترس ندارد که.

لمس سطح زبرش دلم را مالش داد. توی دستم گرفتمش و روی کتاب گذاشتمش.هنوز با لب و لوچه ی آویزان نگاهم میکرد.از قفسه لیلی و مجنون برداشتم و بلند بلند برایش خواندم و خواندم و خواندم. خوابش برد و طوفان تمام شد. دل من هم از طوفان یک بعد از ظهر دلگیره جمعه کمتر گرفت. انگار ترس سنگ جان از طوفان بیرون نه،از طوفان شدید توی دل من بود...

راستی...سنگ ها وقتی خوابند خیلی معصومند!

(هنوز ایده هام خامن. کمی صبر! کم کم بهتر میشه)

۶ نظر

سنگ جان!

دیروز مادر خانومی برام یه سنگ آورد. داد دستم و گفت "این برای توئه"
خوشگله بنظر من! انگار کلی شن و سنگ ریزه رو به هم فشار داده باشی و مثل خمیر بازی توی دستت گردش کرده باشی.
از لحظه دیدنش عجیب به دلم نشست این سنگ جان! یه جور خوبی دوست داشتنیه.
انگار خیلی وقته میشناسمش و آشنایی قدیمی باهم داریم.یه حسی مثل ترقه و فشفشه تو قلبم بهش دارم.دوپ دوپ! دوپ دوپ!!!!
یکم سنگینه و خنک. مثل یه کوفته خوشمزه،یه توپ شکلاتی،یه گوی شفاف،یه قلبی که گرد شده،یه گوله برف بزرگ،یه کله! یه چشم طوسی،یه توپ و....
میخوام یه مجموعه جدید شروع کنم. مجموعه من و آقای کرم با گم شدن اون دفتر انگار از ذهن منم گم شد.
حالا ماجراهای من و سنگ جان شروع میشه. شاید بعدا اسم دیگه ای تو دلم براش پیدا شد.
به سطح ناصاف سنگ جان که دست میکشم انگار همه ی بدیا رو ازم میگیره.
شاید طغرل راست میگفته که سنگ به آدم آرامش میده!!!!!
دروغ چرا؟؟؟ من هنوز ته دلم حرفای طغرلو باور دارم :(
شمام دوست دارید سنگ جانو بخونید؟؟؟
۳ نظر

اندر احوالات روزهای اخیر بنده :))


آسمان،رودخانه،سنگ های پر آرامش و من...

مدلی که این چند روز اخیر گذشت...کاش میشد تنها کنار رودخونه نشست،سنگای پر آرامشو توی مشت گرفت،به آسمان نگاه کرد و حس آرامش گمشده باز به خون جاری توی رگهات برگرده...

قرار بود یه چیزاییو یادم بره ولی انگار چیزای دیگه ای یادم اومد.

دنیا همونقدری که کثیفه،زیباست! کافیه ما جور دیگه نگاه کنیم.

آدما وقتی دلگیر و ناراحت و نا امیدن دلشون حرف نمیخواد،دلشون یه آغوش گرم و مهربون،یه نگاه پر اطمینان و یه حضور پر محبت میخواد و یه استکان چای و شاید آهنگ و شایدتر گریه ای بی حرف...

آدمای دلگیر نصیحت و فاز مثبت نه،اونا فقط کمی حس عشق و آرامش میخوان! فقط همین...

۴ نظر
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان