دارم از شرشون خلاص میشم

برعکس درس خوندن،خاطراتو وقتی مینویسم فراموششون میکنم وگرنه تا ابد یادم نمیره!!!خاطرات دیدنتو هزار بار نوشتم اما تا الان که یادم نرفته. پس میرم سراغ خاطرات دیگه ای که  میخوام از شرشون خلاص بشم.اینجا تنها جای امنه که میتونم مخفیش کنم.پس جای خوبیه :)

اها اولین باری که اسممو گفتی: شب بدی بود،اتفاقات بدی افتاده بود و سعی میکردی دلداریم بدی. دفترمو گرفتی جلوم و گفتی" مال شماست پریسا خانوم". چشمام پر اشک بود و به زور خودمو کنترل میکردم.سردمم بود،قیافم با بینی قرمز و چشمای پر اشک خنده دار شده بود حتما. لبخند زدی"نگران نباش،همه چیز درست میشه.مامانتم چیزیش نیست،الان حالش خوبه."

اون لحظه فکر میکردم اسمم؟

با سر اشاره کردی برم " برو، نگرانم نباش.درست میشه." 

دیدی تو خیابون دنبال ماشینمون میگشتم. وایسادی و اشاره کردی من برم. تو هستی. لبخند میزدی و با اطمینان پلک میزدی.صبر کردی ماشینو پیدا کنم.دست تکون دادی و بازم موندی و من رفتم.

با فاکتور گیری از چند تا قضیه،این شروعش بود.بنظر خاص نمیاد ولی وقتی تکرار بشه اصلا بنظر عادی نمیاد.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان