همینطور که تا کمر در کتاب فیزیک غوطه ور شده بودم و با تست های سقوط آزاد سر و کله میزدم و سنگ جان بالا و پایین میپرید و خودش را روی کتاب ها قل میداد و حواسم را پرت خودش میکرد،پرنده ای چه چه زدنش گرفته بود سگ همسایه به چیز نا مشخصی پارس میکرد.
سنگ جان را روی پایه چراغ مطالعه گذاشتم : آرام بگیر دیگر! شرایط حساس شده! قدمی تا مرگ این تست مانده،بگذار این عملیات قتل را تمام کنم. بعدش میبرت توی باغچه هرچقدر میخوای قل بخور :/
سنگ جان رویش را آنطرفی کرد و با لب و لوچه آویزان خودش را تکان تکان داد و صداهای گوش خراشی درست کرد :(
با حرص گوشی ای گرامی را برداشتم و هنسفری ها را توی گوش هایم چپاندم و آخرین اهنگی که دیشب گوش میدادم را پخش کردم.
صدا ضعیف بود خیلی و فکر کردم دیشب که صدا بلند بود! دکمه را فشار دادم.صدا بلند شد اما با کیفیت افتضاح. عصبانیت یقه ام را گرفت و دکمه را تا آخر فشار داد!
باز هم کم بود و گنگ :(
از بالای عینک سنگ جان که از شدت خنده قل میخورد و خودش را به دسته چراغ میکوبید را دیدم. حرصی نگاهش کردم: هااااا؟ همینم مانده تو یک سوم وجبی به من بخندییییی :|
قل قل خورد و خودش را روی پایم انداخت و انتهای آزاد هنسفری را گرفت و روی میز پرید :|
شاید باورتان نشود اما...هنسفری وصل نشده بود و بنده خودم را هلاک کرده بودم :/
اول شک زده و متعجب نگاه کردم و بعد از خنده پخش دیوار شدم و کله ام از فرط خنده روی کتاب ویبره میرفت :))
انقدر خندیدیم که مادر جان صدایشان در آمد.
بعد هم بنده هنسفری ها را در آوردم آهنگ را کم نمونده که و با سنگ جان به ادامه ی حل سقوط آزاد پرداختیم.
سنگ جان کلی هم کمک کردن تا مسائل را به صورت تجربی حل کنم.(فکرش را بکنید؟ حل تجربی مسائل فیزیک :)) )
نکته اخلاقی: به اتصال هنسفری دقت کنید
نکته اخلاقی2: سقوط آزاد خر عسد :))