جمعه ۲۱ خرداد ۹۵
دیروز مادر خانومی برام یه سنگ آورد. داد دستم و گفت "این برای توئه"
خوشگله بنظر من! انگار کلی شن و سنگ ریزه رو به هم فشار داده باشی و مثل خمیر بازی توی دستت گردش کرده باشی.
از لحظه دیدنش عجیب به دلم نشست این سنگ جان! یه جور خوبی دوست داشتنیه.
انگار خیلی وقته میشناسمش و آشنایی قدیمی باهم داریم.یه حسی مثل ترقه و فشفشه تو قلبم بهش دارم.دوپ دوپ! دوپ دوپ!!!!
یکم سنگینه و خنک. مثل یه کوفته خوشمزه،یه توپ شکلاتی،یه گوی شفاف،یه قلبی که گرد شده،یه گوله برف بزرگ،یه کله! یه چشم طوسی،یه توپ و....
میخوام یه مجموعه جدید شروع کنم. مجموعه من و آقای کرم با گم شدن اون دفتر انگار از ذهن منم گم شد.
حالا ماجراهای من و سنگ جان شروع میشه. شاید بعدا اسم دیگه ای تو دلم براش پیدا شد.
به سطح ناصاف سنگ جان که دست میکشم انگار همه ی بدیا رو ازم میگیره.
شاید طغرل راست میگفته که سنگ به آدم آرامش میده!!!!!
دروغ چرا؟؟؟ من هنوز ته دلم حرفای طغرلو باور دارم :(
شمام دوست دارید سنگ جانو بخونید؟؟؟