بهترین و درد آورترین نوع احمق بودن!

مثل همیشه،همون جای همیشگی! با همون مقنعه ی مشکی و لباسایی ست شده و مرتب.

# به به سلام علیکم.حال شما؟ احوال شما؟ چه خبرا؟

-اوااااا سلااااام.مرسی،سلامتی.خبر...خبر که...

# چه خبری؟؟؟کتاب جدید؟؟؟

-اره،کوه پنجم تموم شد.

# بازم پائولو؟ اگه میدونست طرفداری مثل تو داره!

-اما یه جاهاییش گیج کرده.کلی سوال تو ذهنمه.

# اوووووف! خانوم علامت سوال! تو همیشه مغزت پر سواله...

-سوالا چیزای خوبین.

# خب حالااااا میخوای از کی بپرسی؟

-راستش...

سرمو پایین انداختم.دل نازکی این روزا حسابی آسمون چشمامو ابری کرده بود! ابرای سیاه و بزرگ بارونی...

# اهاااااا فهمیدم.از غول مرحله آخر...اونم این کتابو خونده،نه؟

-اره،من بعد اون خوندم،ولی قبل اون تموم کردم....

# اون زیادی فکر میکنه! آخر کچل میشه

-اینجوری نگو...

# حالا سوالاتو پرسیدی یا مث همیشه دو دلی؟

-نپرسیدم.اون وظیفه نداره به این سوالام جواب بده.من غرورمو دست دارم.

# آخ آخ آخ! هنوز غرور؟

-نمیخوام جلوش بشکنم.تو چشم اون دیگه فرصتی برای بازسازی نیست.

زهرخندم رو لبام نمود پیدا نکرد اما قلبمو بدجور سوزوند

# هه! طریق عشق را کو سازگاری با غرور اخه؟

-بس کن! من چند بار تلاش کردم اون نه حتی یه بار...

#اون مرده مررررررد.

-منم خیلی مرد بودم.تو تمام روزای سخت و تنهاییم مرد بودم...

#قاطی نکن.اون مرده! مرده و غرورش.ذاتشه

کتابامو تو بغلم فشار دادم.

-منم...بیخیال! واسه کسی غرورتو بشکن که جوابای یه کلمه ای رو ازت دریغ نکنه...

# پریسااااا اون مرده نخواه غرورشو بشکنه!

-منم مردم. دختر حامی میخواد.بخاطر اون انقدر تنها شدم که خودم شدم حامی خودم.دیگه دختر نیستم.منم مردم! 

# تو که میدونی چجوریه...اون واسه هر کاری شب تا صبح فکر میکنه....میشناسیش که!

-نمیدونم! نمیشناسم...کسی که من میشناسم،همونیه که شمار شبایی که بیدار موندم و بهش فکر و بخاطرش گریه کردم از دستم در رفته...

# تو عاشقشی...به خودت نگاه کن! چقدر شبیه خودتی؟

گلوله ی توی گلوم بزرگتر شد.

-هیچی! من الانو اون ساخته! من اشتباه کردم.عاشق آدم اشتباهی شدم...

# بحث غرور نیست! تو داری خودتو نابود میکنییییی! میفهمی؟

سکوت کردم...میفهمیدم...من میدونستم و بازم...

# قربونت برم.بیا و بیخیال این بشو.اینجوری راه به جایی نمیبری! یکی دیگه.یکی بهتر از این آ...

-بسه! دل من اتوبان نیست که هر کس خواست بیاد و بره.من اونو دوست دارم.

عصبی شده بود و من مثل همیشه فقط بی حس بودم.پر از درد و بی حسی...

# اون تو رو دوست نداره! نمیبینی ازت فرار میکنه؟ 2قدم میاد،2قدم ازت دور میشه! میفهمی اینا رو؟حالا باز بگو عاشقشمممم

-من عاشقشم. مهم نیست که وقتی حرف میزنه نگام نمیکنه! مهم نیست ازم فرار میکنه! مهم نیست که حرفاشو غیر مستقیم میرسونه،مهم نیست...مهم اینه من دوسش دارم. واسه من هیچکس جز اون وجود نداره...

پاشو روی زمین کوبید و کیفشو رو دوشش محکم کرد

# تو احمقی،احمق! نمیفهمی داری نبود میشی! شده یه جنازه ی متحرک! 

کتابا رو بیشتر به خودم فشار دادم و روی پاشنه چرخیدم.

-من با احمق بودن مشکلی ندارم.

مسیر مستقیم روبروم صدام میزد و کنترل دونه های شفاف از دستم خارج شده بود.

دونه ها ریختن و من با تصور شیطنت و ستاره های توی چشماش لبخند زدم.

من احمق بودم اما...این بهترین و در آورترین نوع احمق بودن بود...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان